رزرو اتاق فرار انيگما



 


داستان ترسناک در اتاق فرار انيگما


پسر عموم توي هند درس ميخوند اون تازه فارغ‌التحصيل شده، يه بار که ازش خواستم يکي از خاطرات فرا طبيعيشو تعريف کنه، نگاهش براي چند ثانيه به نقطه ي نامعلومي خيره موند و بعد شروع به تعريف کرد:


سال دوم دانشگاه بود که تو يه خوابگاه مختلط اقامت داشتم، اونجا دوستاي زيادي پيدا کردم.


ساختمون خيلي قديمي بود و هرازگاهي برق قطع ميشد و ما مجبور بوديم از شمع استفاده کنيم ولي با اين حال ترس غريزي از تاريکي توي همه ي ما وجود داشت بخاطر همين دونفري تو راهرو ها حرکت ميکرديم.


يه بار نصف شب مجبور بودم برم دستشويي، به سمت تخت دوستم که دختر بود رفتم که صداش کنم تا منو همراهي کنه.


به محض اينکه بازوشو لمس کردم، چشماشو باز کرد و بهم لبخند زد.


نميدونستم چرا انقد خوشحاله؛ اون تا پايين راهرو خنديد و رقصيد، زياد نميتونستم ببينمش اما ميتونستم سايه ي محوشو ببينم که با چابکي ميرقصه.


من هم شروع به همراهيش کردم و باهم رقصيديم، صداي خنده هامون راهرو رو پر کرده بود.


اون هر از چند گاهي يکي از اهنگاي مورد علاقمون رو ميخوند.


تو بازگشتمون هم همين اتفاق افتاد، بالاخره رفتيم تا بخوابيم.


صبح روز بعد من با صداي مامورا بيدار شدم که دور تخت دوستم حلقه زده بودن.


از تخت پريدم بيرون و به تخت دوستم نزديک شدم، جسد بي جون دوستم روي تخت دراز کشيده بود درحالي که چشماش باز مونده بود و همون لبخند روي لبش بود.


شب گذشته خودکشي کرده بود، زمان مرگش 11:30 شب تخمين زده شد ، تقريبا 3 ساعت قبل ازينکه بيدارش کنم.


اتاق فرار ترسناک و داستاني ديگر


چند سال پيش سيزده بدر رفته بوديم جاده ي فيروزبهرام (شنيده بوديم خيلي باصفاعه و ميشه گفت نسبت به جاهاي ديگه خلوت تره) . من به خواهرم گفتم بيا بريم يه دوري اطراف جايي که نشسته بوديم بزنيم  !!


شانس ما تا اومديم ت بخوريم يه گله گوسفند اومدن از جلوي ما رد شدن، يهو خواهرم گفت بدنش يه دفعه اي سنگين شده و سرش درد ميکنه، ازم خواست که برگرديم پيش بقيه. باعث تعجب بود چون حالش خيلي خوب بود يه دفعه اي اينجوري شد!! خلاصه بنده خدا تا زماني که ما بيرون بوديم از جاش بلند نشد ميگفت بدنش سنگين شده و بي حس.تا برگشتيم خونه.


(من از بچگي يه عادتي دارم موقع خواب پاهام رو ت ميدم تا خوابم ببره اينکار يه صداي خفيفي ايجاد ميکنه موقع خواب .کسايي که خواب سبک و حساسي دارن اذيت ميشن)


اونشبم طبق معمول داشتم پاهامو ت ميدادم آبجيم گفت سارا پاهاتو ت نده اذيت ميشم، منم با اينحال که خوابم نمي‌برد اونجوري، پاهامو ت ندادم اصلاً ! دو دقيقه بعد دوباره گفت سارا ميگم پاتو ت نده، من گفتم آجي باور کن ت نميدم! گفت: عه صداش تو سرمه فکر کردم ت ميدي .دو سه دقيقه ي ديگه با صداي بلند گفت: سارا اذيت نکن ديگه پاتو ت نده ،گفتم به خدا ت نميدم! با عصبانيت گفت وقتي صداش مياد يعني ت ميدي اما واقعا من ت نميدادم.


(اتاقمون مشترک بود و اينکه منظورم از ت دادن،ماليدن پاها به همديگه اس انگار که ميخواي گرم کني. کف دستاتون رو به هم بمالين يا همو سائيدگي متوجه ميشين منظورمو) خلاصه اين شد بساط هرشب ما .


يه شب که طبق معمول ازم خواست پامو ت ندم بهش گفتم اگر حرف منو باور نميکني من ميشينم، نميخوابم (فرداش امتحان ترم داشتم کلاً از استرس خوابم نميبرد ) ببينم بازم شک داري که من دارم اذيتت ميکنم يا نه!!


تازه چشماش گرم شده بود که يه دفعه چشماشو باز کرد (قرمز قرمز شده بودن از بيخوابي.چون اصلا نميتونست بخوابه) گفت پاهاتو ت نده، گفتم باور کن من نيستم


اونموقع بود که منم ترس تمام وجودمو گرفته بود ميگفت صداش داره هر لحظه بيشتر و نزديک تر ميشه.ما اونشب دوتايي کلي نماز خونديم و قرآن خونديم و صلوات فرستاديم تا خواهرم آروم بشه اما اصلا فرقي نميکرد! گوشاشو محکم ميگرفت تا ديگه نشنوه اما انگار صدا تو سرش بود.


طفلک تا يه هفته همونجوري بود تا اينکه مامانم به يکي از دوستاش گفت اينجوري شده اونم گفت برين پيشِ، پيش نمازِ مسجد سَرکتاب باز کنه، مامانمم پيش سِيّد رفت. خدا بيامرزش، گفت از گله ي گوسفند رد شده همزاد اونا افتاده روي دخترتون . چند تا آيه خوند فوت کرد روي صورت خواهرم يه چيز باور نکردنيه اما واقعا خواهرم خوب شد


الانم حرفش ميوفته چشماش اشک جمع ميشه و ميگه واقعا تو اون چند روز عذاب ميکشيده


براي خوندن اينجور مطالب به اتاق فرار ترسناک بريد.


 


زمان قديم براي بچه ها پر از چالش بود. مثلا تو ي مورد از اين چالشا، داستان برامون تعريف ميکردن و اين داستانا به اندازه اي ترسناک بود که عجيب بود براي ما تعريفش کنن اما ميکردن. براي آشنايي بيشتر با اين جور داستان هاي عبرت آموز، فقط کافيه يه جستجوي ساده بکنين تا به نمونه هاي زيادي از اونها که تقريبا تو فرهنگ همه کشورها وجود داشته، دست پيدا کنين.


در گذشته که خبري از سينما و تلويزيون نبود، داستان ها نقش بسيار مهمي در تربيت کودکان داشتن و معمولا خانواده ها تلاش مي کردن تا در قالب داستان هاي عبرت آموز، رفتارهاي تربيتي خاصي رو براي بچه هاشون نهادينه کنن. داستان هايي که به اين سبک روايت ميشدن، اغلب هشدار دهنده بودن و وقتي با چاشني اغراق قاطي مي شد، واقعا براي کودکان ترسناک بود. حالا ما قراره 7تا از اين داستانا رو براي شما بگيم


در اينجا براي آشنايي بيشتر به چند نمونه از داستان هاي اين چنيني مي پردازيم:




شنل قرمزي




اصل اين داستان ايتاليايي به نام مادر بزرگ قلابي در قرن دهم نوشته شده و يکي از قديمي ترين و آشناترين داستان هاييه که با اقتباس از اون، کارتون ها و فيلم هاي جذاب زيادي ساخته شدن. اين داستان در مورد دختريه با شنل قرمز که به نصيحت مادرش گوش نمي کنه و در مسير رفتن به خونه مادر بزرگ با حرف زدن با غريبه ها و اعتماد به اونا باعث به وجود اومدن دردسرهايي ميشه.


 نکته اخلاقي اين داستان اينه که بچه ها بايد به حرف بزرگتراشون گوش بدن و به هر کسي اعتماد نکنن.




عاقبت تقليد از پسرها




اين داستان که در سال 59 ميلادي نوشته شده در مورد دختريه که رفتارهاي پسرانه و کمي بي ادبانه داره و حاضر نيست به نصيحت ديگران گوش بده و تو رفتاراش مثل يه خانم رفتار کنه. در انتهاي داستان هم اين دختر به يه پسر با شغل دريانوردي تبديل مي شه.


نتيجه اخلاقي اين داستان که قطعا در اين دوره و زمونه تاريخ مصرفش به پايان رسيده؛ اين بود که دخترا بايد رفتار دخترانه داشته باشن و از ظرافت هاي نه بهره ببرن.




پيرزن گوني به دست




اين داستان قديمي که بيشتر در مناطق اطراف مديترانه و سوريه رواج داشته، در مورد پيرزنيه که با يه گوني رو پشتش بچه هاي شلوغ و بازيگوش را شناسايي مي کنه و بعد در يه فرصت مناسب اونارو تو گوني ميندازه و به بالاي کوه مي بره. اونجا هم با تخت هاي سوزني و لباسهاي ضخيم مجازاتشون مي کنه. پيرزن گوني به دست که کارش شبها شروع ميشه، معمولا پشت پنجره هاي خونه ها منتظر مي ايسته تا بچه هاي بد رو با خودش ببره.


اين داستان که بدون چاشني اغراق هم ترسناکه، نکته تربيتيش اينه که به بچه ها ياد بدن شبا زودتر بخوابن.




عاقبت بچه اي که ناخنش را بجود




اين داستان در مورد پسريه که عادت مکيدن انگشتها و جويدن ناخن هاش رو داشت. مادر اين پسر بچه هم بهش هشدار داده بود که اگه اين عادت زشتش رو ترک نکنه، خياطي با قيچي بزرگ انگشتاشو قطع مي کنه.


داستان عاقيت بچه اي که ناخنش را بجود، يه بخش از کتاب  Struwwelpeter  نوشته هاينريش هافمن؛ شش داستان جداگانه داره و در سال 45 ميلادي نگاشته شده. تو اين کتاب نويسنده تلاش کرده تا مفاهيمي مثل مهربان بودن با حيوانات، کوتاه کردن مو، بهانه گيري نکردن از غذا و. را در قالبي ترسناک به کودکان ياد بده.




ربکا




اين داستان که توسط هيلاري بيلوک نوشته شده، درباره دختر خوبي به نام ربکاست که فقط يه رفتار زشت داره و دوس داره با مجکم بستن درها ديگران رو بترسونه. سرانجام هم يه روز يه سنگ بزرگي از بالاي  دري که ربکا محکم بسته بود؛ کنده ميشه و به سرش ميخوره و اونو مي کشه.




دخترک گريان




اين داستان در مورد دخترک زيباييه که با وجود داشتن زندگي خوب همش گريه مي کنه. مادرش بهش هشدار داده بود که اگه زياد گريه کنه، ممکنه بيناييش رو از دست بده ؛ ولي دخترک به حرفاش گوش نميده و عاقبت چشماش از حدقه در مياد و روي زمين ميفته.




مکس و موريتز




اين داستان که واقعا به ژانر وحشت شباهت داره؛ در مورد دو کودک شروره که هيچ کس از دستشون در اسايش نيست، اونها از هيچ کار خبيثانه اي ابا نداشتن و همه رو به نوعي آزار ميدادن. مثلا با دونه هاي سمي پرندگان رو مي کشتن، در تختخواب عمويشان ات موذي مينداختن. موهاي معلمشان را آتش ميزدن و مرغ ها را مي يدن و . در نهايت هم اين دو کودک بدجنس توسط يه کشاورز تکه تکه ميشن و گوشتشون به عنوان غذا جلوي مرغابي ها انداخته ميشه.


نمونه هاي اين سبک از داستان نويسي در فرهنگ قديم ايراني نيزکم نيست و گذشته ما مملو از داستان هاي ترسناکي از غول و جن و پريه که با هدف تربيت بچه ها زير کرسيها گفته ميشد و سعي ميشد با ترسوندن بچه ها، اونا رو به انجام کارهاي خوب تشويق کنن.


خوشبختانه در دوره و زمونه اي زندگي مي کنيم که گفتن و شنيدن چنين داستان هايي کاملا منسوخ شده و همگان معترفن که اين داستان هاي دلهره اور حتي با هدف تربيت کودکان باعث ايجاد ترس، ديدن کابوس و به وجود آمدن حس هايي مثل خشونت و اندوه ميشه.


با اين همه ديده شده که تقريبا اکثر کودکان در دوران نوجواني براي فرار از روزمرگي و تکرار؛ علاقه خاصي به خواندن کتاب هاي ترسناک پيدا مي کنن. چرا که با خوندن اين کتاب ها مي تونن انرژي درونيشون رو تخليه کنن و با فعال کردن قوه تخيل، احساس شجاعت پيدا کنن.


در اين بين نوجوونا و جوونايي هم هستن که حس ماجراجويي درونيشون نه با خوندن کتاب که با ديدن فيلم بيشتر ميشه، اين جور افراد که دوس دارن؛ خودشون رو جاي قهرمان داستان ببينن، از حس ترس کاذب لذت مي برن و دچار هيجان ميشن. اين ادما از جان سالم به در بردن قهرمان داستان و ماجراجويي هاي رمز آلود و راز گونه ياد مي گيرن که مشکلات رو ميشه حل کرد و اين جوري اعتماد بنفس بهتري دارن. پس ميشه گفت که به نوعي حس لذت بردن از داستان ها و فيلم هاي ترسناک براي يه سري از آدما وجود داره و اونها دوس دارن با تجربه غير مستقيم ترس، احساس اضطراب و ناارامي خودشون رو تخليه کنن واز دل ماجراهاي رازگونه وترسناک چيزاي خوب ياد بگيرن.


عملا خيلي از افراد دوس ندارن ترس واقعي رو تجربه کنن و از تجربش به شکل مجازي بيشتر لذت مي برن، چرا که مغز انسان وقتي در يه محيط امن با دانش و آگاهي، ترس و دلهره رو تجربه مي کنه، لذتي وصف ناشدني نصيبش ميشه. دقيقا عين شور و هيجاني که بعد از تجربه يه اتاق فرار به آدم دست ميده.


با توجه به اين که اتاق فرار بر اساس تجربه غير مستقيم ترس طراحي و ساخته شده، افراد مي تونن با بودن تو اين فضاها حس ماجراجويي درونيشون رو کنن، البته به شرطي که به يه اتاق فرار خوب مثل مجموعه انيگما اعتماد کنن. مجموعه انيگما از اون جاهايي که به درد روزهاي کسل کننده ميخوره که با دوستاتون دنبال يه هيجان واقعي و غير قابل تکرار مي گردين. چون اين اتاق هاي فرار جوري طراحي شدن که اول حس کنجکاوي شمارو تحريک مي کنن و بعد از اين که شما رو براي دونستن نتيجه حسابي تحريک کردن، با يه نتيجه غير منتظره باعث شگفتيتون ميشن و لذتي وصف ناشدني رو براتون به ارمغان ميارن.


مجموعه انيگما تقريبا براي هر نوع سليقه اي يه اتاق طراحي کرده، مثلا اگه عاشق فيلم ها و کتاب هاي پليسي و داستان هاي جنايي هستين و از به هم ربط دادن سرنخ ها و حل يک مساله لذت مي برين، اتاق قتل مرموز به درد شما مي خوره، اگه اهل ماجراهاي ترسناک هستين که به خاطر درگيري و در نهايت چيرگي بر ترس قهرمان داستان لذت مي برين، اتاق تسخير اين مجموعه مناسب شماست. البته اگه عاشق فيلم هاي جنگي هستين و دلتون ميخواد در يه فضاي صلح اميز ترس و هيجان شرايط جنگي رو تجربه کنين، ي راست بريد سراغ اتاق جنگ مجموعه انيگما که پر از هيجان و آدرنالينه.


در هر صورت اين اتاق ها و فضاهاي متفاوتشون يه فرصت دورهمي فوق العاده براي اوناييه که ميخوان گذشت زمان رو نفهمن و براي يه ساعتي از محيط هاي کسل کننده اطرافشون دور باشن.




منبع: مجموعه اتاق فرار انيگما


 


شايد براي شما هم اتفاق افتاده باشه که ي جا اسم کارآگاه که مياد، سريع ياد شرلوک هلمز و پوآرو ميفتيد. براي همين هم ما امروز سعي کرديم 9تا از خفن ترين داستانهاي جنايي شرلوک هلمز رو براتون تعريف کنيم که اونجا کم کم متوجه ميشيد دليل معرفيت شديد شرلوک چي بوده و چرا انقدر تو ياد شما هست. اينکه ما از بين پوآرو و شرلوک، داستانهاي شرلوک رو انتخاب کرديم ي دليل منطقي ميتونه داشته باشه و اونم ساختن مجموعه هاي مختلف شرلوک هلمز و استقبال بيش از حد از اين سري داستان شرلوک هلمز هست.


اگه کسي کتاب شرلوک هلمز رو نخونده باشه و فيلمش رو هم نديده باشه، قطعا اسم اين کارآگاه بي نظير رو شنيده. چرا که اين کاراگاه خيالي در دنياي واقعي بسيار معروف و مشهوره و به نوعي نماد هوش، استدلال و منطق در دنيا به شمار مياد. به طوري که الان بيش از 130 سال از خلق اين اثر ميگذره و هنوز هوش و ذکاوت هلمز زبانزد خاص و عامه.


ماجراهاي شرلوک هلمز ( The Adventures of Sherlock Holmes) يه مجموعه پرطرفدار بريتانياييه که بر اساس يک مجموعه داستان کوتاه و چندين رمان به قلم بسيار زيباي سر آرتور کانن دويل نگاشته شده و در سال هاي 1984-1994 از کمپاني آي تي وي کانادا پخش ميشد و جزء سريال هاي برتر دنيا محسوب ميشه.


 بازي زيبا و بي نظير جرمي برت در نقش شرلوک هلمز که از حرکات خاص و تن صداي خاص و واضحي برخوردار بود نيز در محبوبيت اين مجموعه نقش اساسي داشته. اين مجموعه قرار بود تمام داستان هاي شرلوک هلمز رو تهيه کنه که به دليل مرگ ناگهاني جرمي برت اين پروژه ناتموم موند.


داستان هاي اين مجموعه طولاني بسيار جذاب و خواندنين و دسته بندي کردنشون واقعا کار سختيه ولي در اين بين اونا، چند داستان جذاب و خاص وجود داره که اينجا بهشون اشاره مي کنيم:


مشاهده سرخ  (A Study in Scarlet)


کانن دويل با انتخاب اين داستان به عنوان شروع ماجراهاي شرلوک هلمز، انتخاب هوشمندانه و منحصر بفردي انجام داده که به خاطر داستان قوي و پيچيده معماييش، يکي از پر طرفدارترين بخش هاي اين مجموعه به شمار ميره.


در اين کتاب علاوه بر معرفي شخصيت هاي اصلي، به ماجراي قتل پيچيده اي پرداخته ميشه که شرلوک به کمک دکتر واتسن حل مي کنه.


 شش ناپلئون (The Adventures of The Six Napoleons )


اين داستان يکي از 56 داستان کوتاه مجموعه شرلوک هلمزه که براي اولين بار در 30 آوريل سال 1904 در مجله کوليرز در ايالات متحده و در ماه مه همان سال در مجله استرند در انگلستان منتشر شد.


موضوع داستان در مورد مرديه که نيم تنه هاي گچي ناپلئون رو خرد مي کنه. شکسته شدن نيم تنه هاي يک شکل که همه توسط يه قالب يکسان ساخته شدن، بسيار مشکوکه و قطعا نظريه لستريد که اين کار توسط يه ديوانه متنفر از ناپلئون انجام ميشه اصلا درست نيست.


تيز بيني و پيگيري دقيق جزئيات بيان شده در خصوص نوع و تعداد مجسمه ها، سر نخ هايي به هلمز ميده که داستان رو بسيار جذاب و اسرارآميز مي کنه.


 


 معماي پاياني  (The Final Problem)


اين بخش نه تنها يکي از بهترين هاي داستان هاي شرلوک هلمز به شمار مياد بلکه نقطه اوج اين سري هم محسوب ميشه. موضوع داستان نبرد مرگبار بين هلمز با موريارتي، اصلي ترين دشمن هلمزه که به توصيف خود شرلوک تنها کسيه که از نظر هوش و ذکاوت باهاش برابري مي کنه.


کانن دويل قصد داشت بعد از اين داستان هلمز را براي هميشه بازنشسته کنه که به علت فشار طرفدارا موفق نشد و مجبور به نوشتن سري جديد ميشه.


 شکارچي باسکرويل   (THE Hound Of The BASKERVILLES)


سومين رمان از چهار رمان بلند داستان هاي هلمز، داستان بي نظير شکارچي باسکرويله که پس از 9 سال غيبت و در حالي که در داستان معماي پاياني، زندگي هلمز به پايان رسيده بود، نوشته شد.


شکوه ها و گلايه هاي طرفدارا، کانن دويل را مجبور مي کنه تا سري جديد شرلوک هلمز را بنويسه که به طرز شگفت آوري اولين داستان بعد از اين غيبت طولاني، يکي از شاهکارهاي اين مجموعه به شمار مياد.


 معمايي پيچيده پر از نکات انحرافي که داستان را به يک شاهکار بعد از 120 سال تبديل مي کنه و پايان شوکه کنندش امکان نداره از خاطر هيچ خواننده اي پاک بشه.


ماجراي باند عجيب و غريب


اين داستان پر طرفدار که بر اساس اعلام خود کانن دويل که در فهرستي در سال 1972 در مجله استراند منتشر شده، يکي از 12 داستان برتر شرلوک هلمز محسوب ميشه، در خصوص قتلي عجيب و غريبه که به شيوه اي کاملا غير منطقي و محال رخ داده. در اين داستان زيبا که هيچ نشانه اي از نحوه ورود و خروج قاتل به اتاق وجود نداره، يکي از خلاقانه ترين پرونده هاي جنايي ديده ميشه که با هوشمندي هلمز به پايان ميرسه.


برق نقره اي  (Silver Blaze  The Adventures of)


اين داستان کوتاه در مورد ناپديد شدن اسب شماره يک جام و و قتل فاجعه آميز مربي اسبه که به شيوه اي کاملا هوشمندانه توسط هلمز خاتمه پيدا ميکنه.


اين داستان پيچيده و پرونده جذاب يه ديالوگ فراموش نشدني داره که نشون ميده هلمز چقد دقيق و نکته سنجه.


هلمز در پاسخ لستراد که پرسيد آيا نکته اي هست که بتوني توجه منو بهش جلب کني؟ شرلوک جواب ميده: رفتار عجيب سگ در شب. لستراد با تعجب ميگه: ولي سگ در شب هيچ کاري نکرده !!! و هلمز ميگه : اين رفتار عجيبه.


ماجراي لکه دوم ( the Second Stain The Adventures of)


اين داستان هم جز، داستان هاي کوتاه مجموعه شرلوک هلمزه که در اون شرلوک مامور پيدا کردن سندي ميشه که از جعبه مدارک و اسناد هوپ، وزير امور خارجه در امور اروپا، به سرقت رفته. سندي که در صورت پيدا نشدن مي تونه باعث به وجود اومدن جنگ جهاني بشه.


اين ماجرا که با يه لکه زير قاليچه ايراني شروع ميشه با هوش و درايت هلمز به خير و خوشي تموم ميشه.


رسوايي در بوهم  (  A SCANDAL IN BOHEMIA )


اين داستان يکي از قشنگ ترين داستان هاي شرلوک هلمزه که آدم دلش ميخواد بارها بخوندش و حتي فيلمشو دوباره و دوباره ببينه.


در اين داستان شگفت انگيز که هلمز ظاهرا توسط زني فريب ميخوره، اين واقعيت رو نشون ميده که اين زن خيلي خفنه.


معمار نوروود   (The Adventure of The NOORWOOD BUILDER)


اين داستان از اون پايان هاي غير منتظره و جذابي داره که همه دوسش دارن. ماجراي قتل و دستگير شدن قاتلي که به نظر اسکاتلند يارد قاتل اصلي ماجرائه و پرونده بسته شده؛ ولي با حضور هلمز همه چيز تغيير مي کنه. زيبايي اين داستان زماني به اوج مي رسه که هلمز اين پرونده عجيب رو با يه سطل آب و يه بسته کاه حل مي کنه.


باند خال دار (  The Speckled Band The Adventures of)


اين داستان از جمله داستان هاييه که تا مدت ها در ذهن خواننده مي مونه و اونو کاملا تحت تاثير فضاي رمانتيک داستان قرار ميده.


ماجرا از اين قراره که دو خواهر با ناپدريشان زندگي مي کنن و خواهر بزرگتر براي شب هاي متعدد در شب هاي پيش از عروسي صداي سوت مي شنوه و در نهايت يه شب جيغ ن در حالي که ميگه "باند خال دار "در آغوش خواهر جون ميده و حالا تکرار ماجرا براي خواهر کوچکتر، توجه هلمز رو جلب مي کنه و يه داستان بي نظير ديگه رو رقم ميزنه.


در تمامي داستان هاي شرلوک هلمز، اون چيزي که از همه جذاب تر و دوست داشتني تره، مشاهده گري و ذهن استدلاگري هلمزه که به اون در حل معماها کمک مي کنه. درسته که هلمز يه شخصيت خياليه و در دنياي واقعي وجود نداره. ولي کانن دويل پزشک و نويسنده انگليسي اين شخصيت رو با تاثير از شخصيت يکي از استادان دوران دانشگاهيش خلق کرد. پس قطعا آدمهاي زيادي در دنياي واقعي از اين قدرت و توانايي برخوردارن که در صورت توجه بهش، مي تونن به حالت بالفعل ازش استفاده کنن.


اگه از اون جمله آدمايي هستين که فک مي کنين از اين نيروي خداداي برخوردارين و دلتون ميخواد، يه جورايي خودتون رو به چالش بکشين، پيشنهاد مي کنم يه سر به مجموعه اتاق فرار بزنين. اين مجموعه يه فرصت طلايي براي شماست تا نه تنها خودتون رو محک بزنين بلکه مي تونين از يه کار گروهي و دسته جمعي هم لذت ببرين.


تو مجموعه انيگما اتاقهاي فرار با موضوعات مختلف و متنوعي وجود داره که شما مي تونين بر اساس سليقتون ازشون استفاده کنين ولي اگه دوست دارين تو يه فضاي معمايي و چالش برانگيز قرار بگيرين اتاق فرار قتل مرموز يا کلبه وحشت مجموعه انيگما رو از دست ندين. معماهاي اين اتاق هاي فرار، يه چالش عالي واسه ذهنه که در عرض چند ثانيه حسابي فعالش مي کنه و شما رو مجبور مي کنه به کوچکترين نکات و عوامل دقت کنين و در نهايت با استنتاج و استدلال به يه پايان زيبا برسين.


 


 


منبع: اتاق فرار انيگما


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عصیان گر اجتماعی دربست، بلوار الیزابت، سرفلسطین posstac jjzjj I G I میاندوآب خبر afrasazehk موزيک‌هاي داغ فارس‌کيدذ تاراج مطالب اینترنتی